مصاحبهای منتشر نشده از مرحوم دکتر سید احمد سیادتی
این روزها اولین سالگرد فقدان یکی از پیشکسوتان خوشنام و محبوب جامعه پزشکی و از شاگردان خلف مرحوم دکتر قریب است. مصاحبهای که پیشرو دارید، سال گذشته و چند ماهی قبل از درگذشت مرحوم استاد دکتر سید احمد سیادتی، در یک صبح پنجشنبه و در مطب ایشان که دیگر آن روزها تقریبا تعطیل بود، در حالی انجام شد که استاد دوران سخت بیماری را طی میکرد و سریال روزگار قریب هم از تلویزیون در حال پخش بود، اما به دلایل گوناگون در آن مقطع چاپ نشد و حالا بعد از گذشت یکسال از درگذشت ایشان، به اتفاق همکارانام در تحریریه سپید، خالی از لطف ندیدیم که به این وسیله، یاد ایشان را گرامی بداریم.
:
با سلام و سپاس از اینکه با وجود بیماری و فرصت کوتاه، پذیرای ما شدید. با
اینکه اکثر خوانندگان ما شما را میشناسند، اما اگر ممکن است باز هم از
معرفی مختصر خودتان شروع بفرمایید.
به نام خدا. من سید احمد سیادتی
هستم، متخصص بیماریهای کودکان و فوق تخصص عفونی اطفال و استاد دانشگاه
علوم پزشکی تهران. در سال 1313 در سبزوار متولد شدم و دوره دبستان را هم
در همین شهر سپری کردم. برای دوره دبیرستان هم به مشهد رفتم و در دبیرستان
شاهرضا دبیرستان را گذراندم و بعد هم که برای تحصیل در رشته پزشکی به
دانشگاه تهران آمدم و تا الان هم در همین مسیر حرکت کردهام.
: علت و انگیزه انتخاب رشته پزشکی توسط شما در آن زمان چه بود؟
در
شهر ما در آن زمان پزشکی بود که اکثر بیمارانی را که به ایشان مراجعه
میکردند، با دقت معاینه و ویزیت میکرد و معمولا با نسخههای اول و دوم،
مریض بهبود مییافت و به همین سبب در بین مردم مشهور شده بود که آن پزشک
دستاش شفاست و همه او را دعا میکردند. البته وی چندان در بند مادیات هم
نبود و حتی بسیاری از بیماران را بدون دستمزد ویزیت میکرد. این بود که از
همان زمان انگیزههایی در من ایجاد شد که من هم پزشک شوم.
: آن زمان هم ورود به دانشگاه مانند الان سخت بود و آیا اصلا کنکور داشت؟
بله.
همان وقت هم ورود به دانشگاه تهران کنکور داشت و در سال 32 که من دیپلم
گرفتم، 5 هزار نفر در کنکور دانشگاه تهران شرکت کردند که از میان آنها 60
نفر برای پزشکی، 20 نفر برای دندانپزشکی و 20 نفر هم برای داروسازی
پذیرفته شدند. من هم نفر پنجم شدم و در رشته پزشکی شروع به تحصیل کردم. در
سال 1338 هم به عنوان رتبه اول، فارغ التحصیل شدم. آن زمان به نفرات اول
بورس ادامه تحصیل در خارج میدادند که من متاسفانه به دلیل مشکلات
خانوادگی، نتوانستم برای ادامه تحصیل به خارج بروم.
: چهطور شد که رشته اطفال را انتخاب کردید؟
در
یک کلام علت انتخاب رشته اطفال، علاقهام به مرحوم دکتر قریب بود. من
ابتدا رفتم به سراغ جراحی پلاستیک و 2 ماهی هم آن را خواندم، اما دیدم که
دلام پیش دکتر قریب است و خدمت ایشان رفتم و گفتم میخواهم اطفال
بخوانم. ایشان پرسیدند این 2 ماه را کجا بودی و وقتی من جواب دادم که
پلاستیک، گفتند برو یک هفته خوب فکر کن و بعد بیا. من هم یک هفته نشده
برگشتم و شدم رزیدنت اطفال و سال 1341 هم تخصص بیماریهای کودکان را
گرفتم. همان علاقهای که گفتم باعث شد دیگر از استاد جدا نشوم و تا سال
1347 در بیمارستان هزار تختخوابی(امام خمینی(ره) فعلی) بودم و بعد هم با
ایشان به مرکز طبی کودکان رفتم و تا امروز هم در همین سنگر ماندهام.
: احتمالا دوران دانشجویی در آن زمان، خاطرات زیادی برایتان به همراه داشته؛ لطفا کمی از خاطرات آن دوران بگویید.
خاطره
که فراوان است، اما باید به مذاق مخاطب هم خوش بیاید. اولین خاطرهام
مربوط به روزی است که برای نامنویسی در کنکور به تهران آمدم. آن زمان
تنها دانشگاه تهران رشته پزشکی داشت. وقتی وارد دانشگاه شدم، عدهای را
دیدم که روی چمنهای دانشگاه نشستهاند و درس میخوانند. از آنها پرس و
جو کردم و فهمیدم که برای کنکور پزشکی درس میخوانند و گفتند که همه دروس
مثل فیزیک و شیمی و... را خواندهاند. این بود که ترس مرا فرا گرفت و از
ترس آبروریزی در امتحان برگشتم منزل داییام که تهران بود. وقتی ماجرا را
گفتم، داییام فردای آن روز مرا باخود به دانشگاه برد و ثبتنام کرد. آن
سال اولین دورهای بود که امتحان چهارجوابی بود و من خاطرم هست که یک ساعت
و نیم وقت اضافه آوردم. مدتی بعد که در خیابان ارگ مشهد قدم میزدم، یکی
از دوستانام از پشت سر چشمان مرا گرفت و گفت مژدگانی بده که پزشکی تهران
قبول شدهای. من هم سریعا خودم را به تهران و دانشگاه رساندم و در لیست
قبولیها که در ضلع شرقی دانشکده دندانپزشکی زده بودند، دنبال اسم خودم
میگشتم، اما هر چه پایین لیست را که احتمال میدادم اسمام آنجا باشد
نگاه کردم اسمام را ندیدم و تقریبا شوک شده بودم تا اینکه فهمیدم اسمام
در قسمت بالای لیست و جزو نفرات اول امتحان است. خاطره دیگر هم مربوط به
ترمهای اول دانشجویی است. همانطور که میدانید، تشریح درس سختی است و
من هم که از بچگی سختکوش بودم، این درس را هم جدی گرفته بودم. آن زمان یک
همشهری داشتیم که کارش تهیه استخوان از اجساد برای آموزش بود و چون با ما
آشنا بود، استخوانها را به صورت امانت به من هم میداد. یک شب که من
استخوان جمجمه از او گرفته بودم و در مسافرخانهای در خیابان ناصرخسرو
بودم، از فرط خستگی با همان استخوان در دست، خوابام برده بود و سایهای
که ایجاد شده بود را شاگرد مسافرخانه دیده بود و پلیس را خبر کرده بود و
کار داشت به جاهای باریک میکشید.
: فکر کنم خوانندگان ما دوست داشته باشند قدری هم درباره دکتر قریب از زبان شما بشنوند.
خوشبختانه
دکتر قریب با این سریالی که این مدت پخش شده، تا اندازهای برای مردم
معرفی شدهاند. ایشان یک انسان چندبعدی بود. در تدریس روش ویژه و
تاثیرگذاری داشت و برای همه دانشجوها وقت میگذاشت. بالای سر بیمار، ما را
وادار به معاینه میکرد و شرح حال گرفتن و معاینه ما را میدید و
خطاهایمان را تصحیح میکرد. کلاسهای درس خیلی جذابی هم داشت و افراد
حاضر بودند چند بار سر هر کلاساش بنشینند. یک بار که از ایشان پرسیدم رمز
موفقیت شما چیست به من گفتند که من با اینکه همه حروف کتاب یکسان است، اما
گویا برخی از حروف و کلمات را برجستهتر میبینم.
ایشان ورزشکار هم
بودند و معمولا اول صبح تنیس بازی میکردند و البته اولین نفر هم بودند که
وارد مرکز طبی کودکان میشدند. بعد دیگر ایشان، شجاعت و مبارزهشان بود
که کمنظیر بود و همیشه حرفاش را میزد و حتی مدتی هم به همین سبب
همراه با مهندس بازرگان به زندان رفتند. از طرفی ایشان به ویژه در
کلاسها، بسیار شوخ و بذلهگو بودند و کلاسهای شادی داشتند. ایمان
ایشان هم مثال زدنی بود، با اینکه سرطان گرفته بودند، متاستاز کبدی داده
بود و زردی شدید داشتند، وقتی در مرکز طبی ایشان را بستری کردیم، هر روز
که به دیدنشان میرفتیم و احوالشان را میپرسیدیم، میگفتند الحمدلله و
شکایت نمیکردند. تا 48 ساعت قبل از فوت هم بیمارانشان را ویزیت
میکردند. خلاصه اینکه مانند ایشان کم داریم و یک الگوی واقعی بودند.
: شما در این سالها، هم در بخش علمی و هم در امور اجرایی و صنفی فعالیتهای زیادی داشتهاید.
یک
پزشک تنها وظیفه تشخیص و درمان ندارد. باید در امور آموزشی و پژوهشی هم
فعالیت کند و به فکر ارتقای وضعیت پزشکی کشور هم باشد. من در این سالها
نزدیک به هشتاد مورد فعالیتهای پژوهشی داشتهام. در کنار آن تدریس
مداوم هم داشتهام و مدارج علمی را طی کردهام و الان بیش از بیست سال
است که استاد تمام دانشگاه هستم. دوره فوق تخصصی عفونی اطفال را در تگزاس
گذراندم و وقتی دیدم هر ساله هزینه زیادی برای اعزام بیماران به خارج
میپردازیم، به فکر تاسیس رشتههای فوقتخصصی اطفال در کشور افتادم که
خوشبختانه موفق شدیم 9 رشته را در کشور راهاندازی کنیم. 27 سال است که
دبیر هیات بورد تخصصی کودکان هستم و از ابتدا هم دبیر هیات بورد
فوقتخصصی کودکان بودهام. قبل از تاسیس دانشگاه علوم پزشکی تهران مدیر
گروه طب کودکان دانشگاه تهران هم بودم و الان رییس مرکز تحقیقات عفونی
اطفال و رییس بخش عفونی مرکز طبی کودکان هم هستم. در کمیتههای مختلف
کشوری نظیر واکسیناسیون و سل هم عضو هستم. در شورای عالی سیاستگذاری
وزارت بهداشت هم حضور داشتهام و اکنون هم که به عنوان رییس شورای عالی
نظام پزشکی، از حقوق قانونی پزشکان دفاع میکنم.
: و در پایان چه توصیهای برای جامعه پزشکی و همکاران جوانتر و شاگردان خود دارید؟
توصیه
همیشگی من به جامعه پزشکی این است که انسجام خود را حفظ کنند و با همدیگر
نیز مهربان باشند. تنها در این صورت است که میتوانند به حقوق و جایگاه
قانونی خود برسند. اگرچه ممکن است دو - سه درصد از این قشر هم خطاهایی
بکنند، اما هیچ گروهی مانند جامعه پزشکی برای مردم زحمت نمیکشد و ایثار
نمیکند. البته این سعادت هم نصیب آنها شده که مورد اعتماد و مراجعه مردم
باشند و قدرت حل مشکلات آنها را داشته باشند. پزشکان جوان ما باید در درجه
اول توکلشان به خدا باشد و در درجه بعد، قصدشان تنها خدمت به مردم و
بیماران باشد. اگر این را هدف قرار دهیم، مادیات هم به دنبال آن خودش
خواهد آمد و نباید مادیات هدف ما باشد. یک حرف هم با متخصصان کودکان و آن
اینکه به کوچکی بچهها و اینکه مسایل را نمیفهمند نگاه نکنید؛ اتفاقا
روح بزرگی دارند و از ایشان میتوانید تاثیرات معنوی و اخلاقی زیادی
بگیرید.
نویسنده: دکتر شهابالدین صابونچی